دردم!!

گفتم: مرا بخوان، 

 

به زبانی که می شود! 

 

خواندی: "دردم! 

 

به رنگ جنون و سکوت و مرگ! 

 

فریاد خواهش یک کودک اسیر، 

 

در زیر تیزی یک نیزه ی ستم! 

 

هستم؛ 

  

چنان که بخواهند بودنم! 

 

کز آنچه هست بودن من، رنج می کشند؛سخت می رمند! 

 

خواندی مرا صدای شکوه ترانه ها؛ 

 

آنجا که درد را  

 

پی تزویر می کشند! 

 

خواهند خنده زنم، زیرک و ملیح! 

 

گویی که شوکران به رخم آب می کشند! 

 

خواندی که درد خاصیت عشق بازی است 

 

در گود سخت زمان...ترک تازی است... 

 

 

فاسل.ش(بیدل مهجور)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد