دیدم بهشت در اینجا نیست...جای دیگری بود...اما بهایی داشت...نشانم دادند و گفتند میتواند مال تو باشد....روزی دیگر جهنم را نشانم دادند...گفتند بی بهاست و مفت...بهایش از تن به در کردن لباست است....لباس آدمیت....آتش آن را به من چشاندند و بس سوزان بود... بهشت و آن جایگاه رضوانی زیبا، آنقدر می ارزید که بتهایم را بشکنم و بر بتگرانم بشورم...این رسیدن به مقام فرشتگان بود...اما هنوز باید تا از فرشتگان گذشتن، مسیری دیگر را می پیمودم ...و از فرشته می گذشتم...سخت بود...به اینجای جاده رسیدن راه را تنگ و صعب و ناهموار یافتم....ریزش گاه و بیگاه صخره ها از بال بود و جاده ای سست زیر پایم خالی شدن....تنه خوردن های گاه و بیگاه بود و هل دادنهای بعضی آدما از عقب و جلو.....سخت بود و دردناک و هراسناک...اما آن نور که از دور هنوز جلالش را می دیدم مرا به شوق میآورد و ادامه دادنم را می خواست و میخواندم....و....به بهشت رسیدم....که بس می ارزید و ارزش چنان رنجی را داشت...باردیگر بازگشتم و هبوطی دیگر فرایم گرفت...به خیالم اینبار دیگر جایم رزرو شده بود...راحت و آسوده تر از قبل می زیستم و....ناگاه نفهمیدم که کی و چگونه سکندری خوردم و پایم لغزید و به چاهی افتادم...چاهی بس عمیق که نشانی از سر به هوایی آدمی بود.. ته آن چاه لذاتی وصف ناشدنی و خوانی رنگین گسترده بود و همه گونه بساط عیش گسترده...همگان می نوشیدند و می رقصیدند و شاد بودند و می خواندند و از همه گونه با هم سخن می کردند....آنجا ستم بود و دموکراسی میخواندندش...هوس بود و عشق می خواندندش...فساد بود و آزادی می خواندندش....بی عرضگی بود و مردم داری می خواندندش....منفعت جویی و مصلحت طلبی بود و سیاست می خواندندش....بد بود و خوب می خواندندش...شیطان بود و خدا می خواندندش....و ...من میدیدم....به دیواره های چاه چنگ زدم و فرار می جستم...من...سیاهی و شومی این قوم را می دیدم و می ترسیدم و فرار می جستم..
یا عـــلی
ب.مهجور
Broken heart,
Sitting in your shadow,
Looking for a window...
Come on and remember,
The day in december,
When the lonely girl,
Was born,
Against all the torn...!
B.MAHJOOR
پرواز را ترانه کن...
نه آنچنان که تنها
بالهایی تو را به اهتزاز درآورند!
پرواز را ترانه کن...
آنگونه که افقهای دورت بخوانند!
آنگونه که تورا شکوفه های دور دست
برای شکوفا شدن بخواهند!
پرواز را ترانه کن...
آنگونه که اشکها
برای سترده شدن تو را نیازمند باشند
آنگونه که شکمهای به پشت چسبیده
برای سیر گشتن تو را بجویند!
پرواز را
عاشقانه ، ترانه کن!
آنگونه که اطلسی ها در نبودت بخشکند
لاله ها خون شوند
پهلوانان بشکنند!
پرواز را تا ابدیت ترانه کن!
بگذار شکفتنت ،
پرگشودنی باشد تا وسعت بینهایت های لاممکن!
بگذار بالهایت مرزها را درنوردند
و خیالت اوهام های پلید ستمگران را بتاراند!
یا علی
بیدل مهجور
نلسون ماندلا هم پر کشید و رفت! خدایش بیامرزد....!! هر جا رو که سرک می کشی...توی هر سایت و صفحه ای نیست که خبری و واژه های درامی در رابطه با این خبر جانسوز !!! نوشته و آنلاین نشده باشد! یکی امروز صبح باز هم این خبر را با تلفن به بنده تذکر داد و نهایتا به او گفتم: خوب...خدابیامرزدش...فکر نمی کنم اونقدر مهم باشه! طرف از کوره در رفت و گفت: تو هیچ می دونی این مرد بزرگ چقدر مهم بوده و چه حرفای بزرگی زده! تو هیچ می دونی چه آدم....!!!
بهش گفتم : می شناسمش...نه کمتر از شما! اما یه آدمی توی سن نود و پنج سالگی بمیره که دیگه اینقدر فریاد و فغان نداره! تازه داری می گی همش حرفای بزرگ زده!! چه کار کرده!؟ چه عمل بزرگی کرده! من منکر مبارزات این فرد به رحمت خدا رفته نیستم و از تاریخچه فعالیتهای اوهم خبر دارم ...اما این شخص با اینهمه قدرت و امکانات و نفوذ کلامی که داشت ...بازهم می توانست آزادی را برای عده ای به ارمغان بیاورد...البته اگر می خواست!!
بهش گفتم : تو از کشتار مسلمانان میانمار چه خبر داری؟ از نسل کشی هایی که در خیلی از نقاط این کره ی خاکی زیر سبیل آقایون و بزرگانی چون او ، به وقوع می پیونده ، چه خبر داری؟ تو از حقوق به غارت رفته ی ساکنان شهرهایی که روی طلای زرد و سیاه زندگی می کنند و از آن معادن در تمام عمرشان ذره ای بهره نبرده اند، چه خبر داری؟ چند روز پیش دوستی به من گفت که دلش می خواهد شهرتی داشته باشد تا از آن شهرت در جهت یاری رساندن به آنان که گوشی برای دردهای دلشان می جویند و نمی یابند ، استفاده کند! نلسون ماندلا کم شهرت داشت! ؟ کم نفوذ داشت!؟ این مرد مبارز در راه آزادی ...نمی توانست از نفوذ کلامش در راه آزاد سازی مسلمانان میانمار یا فلسطین استفاده کند!؟ نمی توانست در راه قطع ید بسیاری از حاکمان مزدور از سر ملتهای بی دفاع استفاده کند!؟ نمی توانست در راه احقاق حق کشورهای محروم آفریقایی و گرسنگان آنها قدمی بردارد؟ نمی توانست در راه آگاهی دادن به نسل امروز بشر، هنوز فریاد بزند!؟
آن دسته از انسانهایی که هر روز به هزاران بهانه در هر نقطه از این کره ی خاکی جان شیرین خودشان را مظلومانه ،از دست می دهند و هیچ کس نیست که عکسی از آنها به اشتراک بگذارد یا آخرین کلام دردناک آنها را در صفحات متعدد آنلاین کند،تنها مشکلشان آیا اینست که نلسون ماندلا یا پل واکر نیستند؟!
پس میشود هنوز اقرار کرد که آپارتاید از بین نرفته و پررنگترهم شده! میشود اقرار کرد آنها که برای آزادی اقدامی می کنند و مبارزه ای و حبسی...هیچ غلطی هنوز نکرده اند! هنوز همه دربند نژاد پرستی هستیم و هنوز آدمها از هر لحاظ با هم متفاوتند و برتری نژادی هنوز...هست!!!!
نلسون ماندلا و پل واکر و ....همه در کنار انسانهایی که در میانمار به سیخ کشیده یا سوخته می شوند!همین بس مارا که جامعه ی جهانی در مقابل کشتارهایی فجیعانه از این دست ،مـــُهر سکوت برلبهای خویش زده و اعلامیه مرگ چنین کسانی را در عوض در بوق میکند و به اصطلاح روشنفکرانی هم در این اعلان، تشریک مساعی می نمایند!!!
یا عــــلی
بیدل مهجور
گفت :ماهیها چرا خونین شدند؟!
از چه دریاها چنین خونین می خورند؟!
شهد گلها از چه سمی گشته است؟
از چه رو دیوانه عاقل گشته است؟
گفت: این نیرنگها از بهر کیست؟
اینهمه تزویر و زور از بهرچیست؟
از چه جای نان آجر در کف است؟
حرف حق گفتن،زبان اندر تــَـف است؟
از چه ماران حلقه ی دام دلند؟
یاوران حق ، مشتی بیدلند؟
خاک از این ماتم به خاک افتاده است!
شاخ نخلان ساقه در خون داده است!
آسمان خون گشت و خون بگریست...وای!
رنگ آب، گلگون شد و خون ریخت...وای!
گرچه باورهای ما سنگی شده!
باور حق همچو یک ننگی شده!
گرچه نامحرم به ما محرم شده!
محرم ما سخت نامحرم شده!
گرچه قحطی جوانمردی شده
سنت نامردمان ، مردی شده!
باز می بندیم احرام عطش
برلبان لبیک داریم و عطش!
تشنه ی یک جرعه عرفانیم ما،
یار نآید سوی ما ...فانـــیـم ما!
گفت: هیچ دانی روزگار چیست یار؟
باید اکنون با تقیــه رفت غار!
یــاعــلی گویی، سرت بردار باد،
رسم مولا همچنان بر باد ، باد!
گفت: این نامردمان مــُــشتی خرند،
آبروی دین احـــمد می برند!
نام مولا بر سجل دارند ، لیک،
دشمنی با مهـــدیش دارند ،نیک!
گفت: تکرار خطا جایز مباد،
پیروی از زور و زر جایز مباد!
لشگر دشمن به صف ایستاده است!
آی مردم...!مکر شیطان در میان سایه است!
هان بهوش ای خفتگان بعد ازین،
دین حق مویی شده در این زمین!
...
زخمی و صدچاک از روی و ریا
برزمین افتاد...دلخون، بی ریا!
...
گفت: یا مولا...زمین خون گشته است!
شاخ نرگس ، غرق در خون گشته است!
گفت: یا مولا، یارانت بخوان!
یک زبان انا فتحنا را بخوان!
ذولفقار بردار ای پور عـــلی
کن زمین آرام...با نام عـــلی!
یا علی