سوگنامه شین آباد!!

دخترک مرد!تو دانی که چرا؟

 

پشت خود کرد چنین سرد به سرا؟

 

صورتش سوخت زآتش ،زچه رو؟

 

یا که دختر بُد و پوشش نه به رو؟

 

آتش از نفت چنان شعله گرفت و سوزاند؟

 

یا که غیرت بُد و مَه را سوزاند؟

 

آتش از جان بخاری زچه رو شعله گرفت؟ 

 

داغ بر لب زد و رخ ها بگرفت 

 

شاید آن رخ که گرفت روی پریچهر نبود

 

دخت پروین بُد و بر تارک او شعر نبود

 

شاید او مثنوی درد هزاران می بود

 

یا که بر سینه او نقش سواران می بود

 

دخترک مرد و عروسک گم شد

 

رخت مشکی به تن مادر او دوخته شد

 

شوق پوشیدن آن رخت سپید بال گرفت

 

آتش آمد به تن خاطره ها فال گرفت

 

شعله افتاد به جانهای سپید

 

دفترم سوخت و شوخ، لرزه افتاد به بید 

شوخی سرخوش شعله به فلک سر می زد

 

دخترک با وحشت،بر رخ و سر می زد

 

داد می زد که قیامت شده است!

 

اشک و خون می خندید که جهنم شده است!

 

دخترک مرد و نگاهش جاماند

 

لنگه ای کفش و مدادش جاماند

 

یاد خندیدن او بر گذر خاطره بود

 

شیطنت رفت و دل مادر او ولوله بود

 

اینک این گورستان ،بهر او مدرسه است

 

حضرت عزرائیل،صاحب مدرسه است

 

سنگ سرد لحد است نیمکتش !می دانی؟

 

وز بخاری خبری نیست به گور! می دانی؟

 

دگر از حادثه و آتش و جنگ،خبری نیست که نیست!

 

شیشه افتاد و شکست،هیس!خبری نیست که  

 

نیست!

 

 

 

فاسل.ش

خون خدا

گفت:ماهیها چرا خونین شدند؟

 

از چه دریاها چنین خون می خورند؟

 

شهد گلها از چه سمی گشته است؟

 

از چه رو دیوانه ،عاقل گشته است؟

 

گفت: این نیرنگها از بهر کیست؟

 

اینهمه تزویر و زور از بهر چیست؟ 

 

از چه جای نان ،آجر در کف است؟

 

حرف حق گفتن،زبان اندر تف است!

 

از چه ماران حلقه دام دلند؟

 

یاوران حق ،مشتی بیدلند

 

خاک ازین ماتم به خون افتاده است

 

شاخ نخلان ساقه در خون داده است

 

آسمان خون گشت و خون بگریست ،وای

 

رنگ آب گلگون شد و خون ریخت ،وای

 

گرچه باورهای ما سنگی شده

 

باور حق همچو یک ننگی شده

 

گرچه نامحرم به ما محرم شده

 

محرم ما سخت نامحرم شده 

 

گرچه قحطی جوانمردی شده

 

سنت نامردمان مردی شده! 

 

باز می بندیم احرام عطش

 

برلبان لبیک داریم و عطش

 

تشنه یک جرعه عرفانیم ما

 

یار نآید سوی ما ،فانیم ما 

 

گفت:هیچ دانی روزگار چیست یار؟

 

باید اکنون با تقیه رفت غار!!

 

یا علــــی گویی ،سرت بر دار باد!

 

رسم مولــا همچنان بر باد باد 

!

 

گفت: این نامردمان مشتی خرند!

 

آبروی دین احمد (ص) می برند!

 

نام مولا بر سجل دارند، لیک 

 

دشمنی با مهدی اش دارند نیک!

 

 

گفت:تکرار خطا جایز مباد 

 

پیروی از زور و زر جایز مباد

 

لشگر دشمن به صف ایستاده است

 

آی مردم!مکر شیطان درمیان سایه است

 

هان ،بهوش! ای خفتگان بعد ازین 

!

 

دین حق مویی شده در این زمین 

!

زخمی و صد چاک از روی و ریا

 

بر زمین افتاد،دلخون،بی ریا 

 

گفت: یا مولا زمین خون گشته است

 

شاخ نرگس غرق در خون گشته است

 

گفت: یا مولا!یارانت بخوان! 

یک زبان انا فتحنا را بخوان

 

ذوالفقار بردار! ای پور عـــلی!

 

کن زمین آرام با نام عـــلی...  

 

 

فاسل.ش