-
به کجا چنین شتابان؟؟!
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 19:08
به کجا چنین شتابان؟ یورو از دلار پرسید! قصد آمدن به پایین تو نداری جان جانان؟ همه آرزویم اما، چه کنم که بسته بالم!! چو از این تورم سخت بسلامتی گذشتی، به خیالهای راحت، برسان سلام ما را !!
-
ازدواجهایی سخت و...طلاقهایی سخت تر!
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 09:01
نه به اون تعارفای پوچ و تو خالی دم عقد و ازدواجمون! نه به این کشت و کشتار و فحش و فضیحتهای دم جداییامون! واقعا ما، ملت ایران همیشه یا از این ور بوم افتادیم، یا از اونور بوم! اینه که همیشه ی خدا دست و پاهای منطقمون شکسته ! دیشب این همسایه ما ،زن و شوهر به اتفاق هم، یه سکته اساسی به قلبای باطری سوخته ماها دادن!خیلی تمیز...
-
هتک حرمت به رسوالله...انداختن شکمبه گوسفند برسر ایشان...؟!
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 11:29
ما گمشدیم و خودمون هم خبر نداریم!توی ظلمات تعصبات خودمون گم شدیم و از دین جز پوستین وارونه ای برایمان باقی نمانده است. در زمان رسول الله بر سر ایشان شکمبه متعفن گوسفند انداخته یا خاکستر می ریختند و نه رسول الله اعتراضی به متعرض می کرد و نه هیچ یک از صحابی و نزدیکان حق توهین یا تعدی به متعرض را داشتند. ایشان چنان با...
-
وای ازین نماد وحدت!
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 23:19
وای از این نماد وحدت!! بچه که بودیم ، وقتی با مامانمون برای نماز جماعت به مسجد می رفتیم ، با اونکه تمام قوانین و قواعد نماز و بخصوص نماز جماعت رو بلد بودیم، بازم یکی دوتا از پیرزنهایی که سند صف اول جماعت پشت قباله شون افتاده بود یا از ننه باباشون به ارث برده بودن، حسابی هم مارو و هم مادرمون رو مورد استنطاق قرار میدادن...
-
یادعزیزان بخیر
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 19:35
ایام دفاع مقدس بهانه ایست برای اینکه به بچه های نسل جدید چیزایی رو نشون بدیم و قصه هایی رو تعریف کنیم، که یه کم براشون دور از تصوره!جنگی که نسل مارو تا مغز استخون ترسوند؛دلاور مردامون رو ازمون گرفت و تنها یه تکه سنگ سرد از اونها به یادگار گذاشت و جمعه هایی که می ریم سرمزار اونها تا تجدید بیعتی با مولا صاحب...
-
رنگی به رنگ یار...
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 00:11
شبهای معجزه با شعرهای من رنگی به رنگ کبودی به خود گرفت! دیدم سیاهی دور نگاه یار رنگی به رنگ شب غم به خود گرفت! دل سوخت در غم هجران و فرق دوست آتش گرفت سینه و رنگ سیه گرفت! فریاد برکشیدم از عمق فسانه ها چشمم بسوخت و رنگ شفق گرفت...
-
عادت کردن
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 10:47
عادت کنیم که عادت نکنیم یا عادت نکنیم که عادت بکنیم؟ مامانم میگه عادت کردی هی بشینی پشت اون وامونده!منظورش از وامونده ،رایانه س! بابام میگه هنوز عادت نکردی میای تو در بزنی؟ اگه یه روز بجای یه بار، دوبار به نامزدم بگم دوستت دارم،مادرم میگه بد عادتت کرده ها! به دیدن دوستای قدیمیم که هر ماه تو کافه تریای سرکوچه رضا اینا...
-
در کنج زندگی
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 01:06
می خواستم زندگی کنم،راهم را بستند؛ ستایش کردم،گفتند خرافات است؛ عاشق شدم، گفتند دروغ است؛ گریستم ، گفتند بهانه است؛ خندیدم، گفتند دیوانه است؛ دنیــا را نگهدارید، می خواهـــم پیـــــاده شــــوم...! ع.ش
-
حدی برای عاشقی...
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 11:42
از هیچ می سازم دلم را هیچی به رنگ سرخ و سبز و ارغوانی گاهی شبانه می روم جنگل گه روبروی کلبه ی دلواپسی های نهانی هی می گریزم از نفسهای روانی تنهای تنها می روم تا ته گه می نشینم بر لب سنگی گاهی کنار آبگیر مهربانی آنجا رها خواهم کنم من گیسوانم را اندر هوای خالص جنگل عریان به آب برکه بسپارم پاهای زخمی و تن خستم و چشمها را...
-
خستگی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:18
دل سیر از این .... هوای تلخم...
-
زندگی به رنگ جیغ!!!
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 10:54
خسته و دلگیر و عصبانی از خونه زدم بیرون. تو دلم به زمین و زمان و بخت و اقبالم فحش و بد وبیراه می گفتم. با اینکه مدتها بود لب به سیگار نزده بودم، از لجم رامو سمت دکه کج کردم و یه بسته سیگار خریدم و یکیش رو روشن کردم و دودش رو با ولع بیرون دادم. رفتم سمت پارک جنگلی بالای خونمون.نیمه شب مرداد بود و از اینکه زدم بودم...
-
بچه که خوب و نفسه...!!!
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 01:18
کی با بچه اش این روزا مشکل نداره؟؟ لطفا هول نشین و یکی یکی دستاتون رو بالا کنین!! باهزارتا کتابی که راجع به بچه دارشدن و نحوه برخورد با بچه ها خوندیم و هزار هزار مشاوره ای که رفتیم و پول دادیم تا بهمون دوتا راهکار یاد بدن،آخرش هنوز که هنوزه نفهمیدیم که بایکی یه دونمون تو این اوضاع و شرایط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و...
-
اذا زلزلت الارض...
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 00:49
زلزله اومده!!برای مصیبت دیده ها قوز بالای قوزه توی این شرایط فرحبخش!! اما پس لرزه ها همیشه بدتر از خود زلزله هستند.اینو هممون خوب می دونیم.زلزله شنبه و زلزله های قبلی همشون درسهای خودشون رو به نوبه خود داده اند.طبق معمول فرمول عادی هر زلزله و حادثه طبیعی ، از فردا صندوقهای کمک های نقدی و غیرنقدی سرهر کوچه و محله و...
-
...هنوزم هیچ اتفاقی نیفتاده!!
شنبه 21 مردادماه سال 1391 00:48
هنوزم هیچ اتفاقی نیفتاده!! دختر حاجی بند رو به دل خودش آب داده و راحت از شاهکاراش میگه و سرسفره حاجی جلوس می کنه و ...هنوزم هیچ اتفاقی نیفتاده!! دختر ده ساله تو مترو در حالیکه شکمش بالا اومده کنارمون میشینه و با گوشیش با یکی دیگه قرار میذاره و ماهم رومون رو می کنیم اونور انگار که نفهمیدیم ... و هنوزم هیچ اتفاقی...
-
اگر الان علی (ع) بود...
جمعه 6 مردادماه سال 1391 01:18
اگر الان دوران حکومت عــلـی (ع) بود، پا نمی شد بره بساط ضیافت های میلیونی رو ترتیب بده ، در حالیکه تو اقصا نقاط کشورپربرکت خودمون میلیونها گرسنه داریم که دستشون از مرغ و گوشت و ...کوتاهه! اگه الان عــلی (ع)بود، تسبیح دستش نمی گرفت اذکار مبارک ماه ضیافت الهی رو بگه در حالیکه از زور بیکاری هزاران زن و دختر راهی کوچه و...
-
میانِ مار یا میانمار کجاس؟
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1391 22:15
سلام.اسم من سوزانه.ما همسایه نصرت خانیم.فرداشب تولد نُه سالگیه منه.نصرت خان خودش اجازه داد که این نامه رو تو وب لاگش بنویسم.راستش دیشب به هوای دیدن کارتهای ارسالی دایی حبیب و خاله سیما و عمه پریا، یواشکی رفته بودم سری به ایمیل های مامان زدم.آخه اونا هرسال چن روز قبل از تولدم برام کارت های خوشگل می فرستن.فضولیم گل کرد...
-
ناصر چخه...و بالاشهر نشینی!!
جمعه 30 تیرماه سال 1391 20:25
السلام.حال و احوال؟کار و بارا میزونه؟ایول!ما و برو بچز خوبیم.رضا پلنگ هنوز همونجوریه!تو کف آبجیشه. منزل ما هم با بچه هاش سر گرمه. امروز ناصر چخّه رو دیدم. تو کوچه بود.داشت از سر کار برمی گشت.تو نمیری لب و لوچه هاش آویزون بود عین شتر. البته بلا نسبت شتر! حال احوالش رو پرسیدم سر درد دلش وا شد.از کار جدیدش گفت.این ناصر...
-
بنی آدم تخته پاره هم دیگرن...!!!!
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 17:44
یه سلام تر و تمیس خدمت مخاطبای محترم و نور چشمی بنده! حالتون چطوره؟ ملال نبینین. تا بتول خانوم(همون منزل بنده!) با دوقلوهای نازنین!!-جعفرو سعید ـ تشریفشون رو از گردش و به قولی تفریحات سالم نیاوردن وقت دارم دو کلوم با شمای دوست اختلاط کنم. آقا یا خانومی که شوما باشین دیروز رفته بودم خدمت رضا پلنگ.می شناسیدش که!تموم...
-
یه دقیقه هواخوری!!
جمعه 23 تیرماه سال 1391 22:33
احوال برو بچز؟نصرت هستم چاکر همتون!القصه.آقا این قضیه رو دل ما باد کرده تا نگیم آروم نمی گیریم.دیشب بالاخره رفتیم مهمونی تجدید فراش خان دایی مون -حشمت الله خان ...! خانمشون یه سال پیش به رحمت خدا رفته بودن.این خان دایی ما طاقت دوری و تنهایی نیاورد و بالاخره اقدام به ازدواج کردن.بنده خدا عمر دوباره گرفتن.اما حرف من جای...
-
یه سلام...والسلام...!!!!
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 22:29
حالتون چطوره؟یه شروع تازه برای صدمین بار داریم.شدیم اوشین.از اوشین هم بدتر!بس که پر روییم!شل کن سفت کنه دیگه! چه کنیم. اما به جون مرغای داخل بازار این بار دیگه می خوایم با بر و بچ درست حسابی بهتون حال بدیم. آقایون این دیار عزمشون رو تو نمیری جزم کردن که به جای شعر و ور یه کم هم حرف ناحسابی چاشنی دری وری هاشون...
-
رکسانا
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 11:23
تورا به رکسانا قسم به جاودانگی لاله ها قسم اگر به کوی دلبران سری زدی و اگر که دیده ای نشانه ای ز غایب از نظر رسان به گوش او سلام من...
-
دل درد های بینوا!!!
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 12:03
ای ساربان صبری نما مرگ است می خواند مرا باید کجاوه ترک کرد حال غریبی درک کرد احساس دل گشتن شده آن گذر کردن شده این جام باید سر کشید باید نقاب از بر کشید هاتف صلا گفته مرا وقت است هجرت زین سرا ********* **** ساقی بیا شراب ده پیمان دل بر باد ده جانم به لب فرمود یار تاریک گشته این دیار پیمانه را لبریز کن تیغ نگاهش تیز کن...
-
ساندویچ مرگ...!
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 12:34
من بیشمارم از نفسهایی کز خجلت رویت نهان کردم، دیدم نگاهت را ولی هر دم آشفته روی از توبپوشیدم؛ من بیشمارم از لغتهایی کز حیرت عشقت زبانم بست؛ گفتم به دل:ساکت شو اینک وقت گفتن نیست! گفتا: که خاموشی چه ننگ است...!!! ******** مرگ تو داغ نفس گیری بود که دلم را با خود به سر دار بلندی می برد؛ مرگ تو طبل رسوایی دل را کوبید و...
-
ادبیات با نون اضافه...!!
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 12:21
اندر کویری گم شدم اینک؛ هر چند آدمها فراوانند، هر چند آدمها خوب می خندند؛ مفهوم بی آبی نمی دانند!! مفهوم بی آبی، زبانم خشک! فریاد بی دردی ،لبانم دوخت! شکوایه های سوختن در باغ بی برگی؛ آبی بیاور ،آب؛باغم سوخت!!
-
باور نمی کنم...
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 18:41
مرگ تو داغ نفس گیری بود که دلم را با خود به سر دار بلندی میبرد!! مرگ تو طبل رسوایی دل را کوبید! قطره اشک زود خودش را لوداد و نفس تاب برون آمدن از سینه نداشت دست و پا لرزیدند و همه فهمیدند که من عاشق بودم...!
-
...عالیـــــــــــــــه....!!!!!
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 12:45
دیروز روز جهانی کارگر بود.وقتی رسانه های جهانی رو رصد کردم دیدم کارگران حاضر در راهپیماییهای خارج از کشور در شعار های خود می گفتند: ((کارگران ایران باید آزاد باشند)) البته این ترجمه شعار آنها است. دولت فخیمه جمهوری اسلامی اجازه تجمع و راهپیمایی به کارگران ایران نداد.شاید تنها به این دلیل که کارگران مرفه!! ایران: امنیت...
-
شادباش!!!!!
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 12:23
روز جهانی کارگر گرامی باد
-
رنگ دلتنگی...
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 12:50
در غربتی غبار گرفته تر از سراب اندر میان رنگهای پریشان تر از حباب بیتی شدم اسیر خیالات قطره ها بی قافیه؛ بی وزن واعتبار....! ....
-
سفر ...!
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 12:29
مرگ آغاز عشق عالی بود گاهی رنگ گلهای قالی بود قصه ناتمام مادر بود چهچه بلبل خیالی بود مرگ سوت پایان بازی بود یک نگاه نفس گیر رویایی در میان شب بهاری بود...!
-
عیدانه
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 18:28
عاشق تر از آنم که با طوفان سختیها از پا در آیم ای گل شیدا عاشق تر از آن باش که گردابی در خود کشاند قلب نازت را نوروز مبارک