...and nothing else

Broken heart,

Sitting in your shadow,

Looking for  a window...


Come on and remember,

The day in December,


When the lonely girl,

Was born,

Against  all the torn...!

...که یک با یک برابر نیست....

آدم خوب کیه؟
یارو می میره و یه مشت آدمم دور جنازه و سر قبرش جمع میشن و هی نُچ نُچ می کنن که خدا بیامرزدش! آدم خوبی بود!!
آدم خوب کیه؟
یه آدمی توی بستگانمون بود که تا جایی که یادم میآد جز آزار دادن با نیش زبون چیز دیگه ای ازش ندیده بودیم!تا یادم میآد  فقط بلد بود بین خواهر برادرا و فک و فامیل رو بهم بریزه و بعدش هم که بهش می گفتیم چرا اینکارو کردی، دیوار حاشایی به بلندای دیوار چین برات علم می کرد، بیا و ببین! ما ها که کوچکتر بودیم وقتی ازش پیش بقیه بزرگترا شکایت می کردیم ، در جواب بهمون می گفتن: ساده س! اشکالی نداره! جاش تو بهشته! ساده س! نمی دونه چی میگه!!
و من همیشه با خودم فکر می کردم چرا فقط ماها باید هرشب حساب کتاب اعمالمونو داشته باشیم و یکی مثل این بنده خدا نباید به فکر فرداش هم باشه!به این فکر می کردم که این بابا با اینهمه آزاری که به خلق الله می ده، مگه میشه خدا به همین راحتی ازش بگذره! وقتی تو قرآن بارها و بارها می خوندم که " آیا دانایان با نادانان برابرن؟" به این فکر می کردم که یعنی ممکنه با اینهمه سکوتی که بقیه دربرابر رفتارهای غیرمنصفانه اون دارن،خدا اونو دربرابر اعمالش عقاب کنه!
اون بابا رفتارهای بدش رو تا دم مرگش ادامه داد!حتی با اینکه حضرت عزرائیل رو هم علنا ملاقات نموده بودن! وقتی بالاخره دعوت حق رو لبیک گفت و راضی به ترک این سرای فانی شد...من جواب سوالم رو گرفتم! شنیده بودم که تشییع جنازه یکی از پاداش مومنان در این دنیاس! ولی باور چندانی نداشتم! برای این بابا که یکی از بزرگان خاندان  بود و به شجره نامه اش هم مباهاتی چنین و چنان می کرد، اندازه بیست سی نفر به زور جمع شدن! اتفاقا زده بود اونروز برای من که یکی از بستگان درجه یک ایشون هم بودم، کارواجبی پیش اومده بود و منم نتونستم سر تدفینش حاضر بشم! بیست سی نفر که میگم دست بالاشو گرفتم!
خلاصه مراسم ختمش هم دست کمی نداشت! اما جالبتر این بود که بازم همونایی که از دستش شاکی بودن،بازم هی می گفتن "بنده ی خدا... آدم خوبی بود!!"
و من حسابی کفری میشدم از اینکه چرا هیچکس معیاری برای خوبی نداره! اگه معیار خوبی همین یارویی باشه که گفتم، پس دیگه اون آدمایی که تمام عمرشون رو برای تعالی بشر صرف کردن، اونایی که ایثار کردن و از جان و مال گذشتن...اونایی که  همه عمرشونو صرف علم آموزی و تدرس کردن...پس اونا چین!؟ اگه اونا خوبن ، آیا میشه به این دسته از آدما که جز آزار دادن کار دیگه ای از دستشون برنمیآد، هم گفت خوب؟
این بابا که رفت و خودش می دونه و خدای خودش! می مونیم ماهایی که هنوز جمال منور حضرت عزراییل رو رویت نکردیم، یعنی وقتش نشده! 
یاد یه شعریا قطعه ادبی افتادم که توی دوره دبیرستان با بچه ها می خوندیم، می گفت:...اگر یک فرد انسان واحد یک بود...آیا بازهم یک با یکِ دیگر برابر بود...؟

محرم می آید!


محرم رسیده!

این روزا توی کوچه خیابونای شهر که راه میری ، به راحتی متوجه تغییر فضا، میشی! همچین که عید غدیر می گذره، کم کم بساط علم و دهل و پرچم های سیاه و سبز روی کار میآن!

این روزا که توی شهر قدم میزنم متوجه فعالیتهای پرشور و حال جوونا میشم که درحال برپا کردن تکیه ها و پایگاه های برپا کننده عزاداری آقا اباعبدالله هستن! 

ازعید غدیر که گذشت و این شور و حرارت رو بین اونا برای برگزاری مراسم عزاداری می دیدم ، همش با خودم می گفتم" اینهمه عجله برای عزاداری؟! آخه چرا؟!"

با خودم فکر می کردم که هنوز تا عزای امام حسین مونده و اینا اینهمه با عجله دارن بساط سیاه رو راه میندازن! یادمه یه جا از بزرگی خوندم که تا دلیلی برای غصه خوردن نداریم، چرا شاد نباشیم! و مگه نه اینکه توی این مملکت ، با وجود اینهمه مصیبتی که هر روز برامون نو به نو می کنن، دیگه واسه ی چی اینهمه واسه عزاگرفتن عجله می کنیم!؟ یه چیز دیگه هم به ذهنم رسید! اونم اینکه ، ما مردم به اصطلاح شیعه، یه مقدار عجله بی حد و حصر هم توی این عزاداری ها داریم! اینکه الان شروع می کنیم به سیاه برپا کردن و از ده روز پیش هم نوای موزیکهای به اصطلاح محرمی از درو دیوار ماشینها بلند شده و خلاصه این مدل، ادامه داره تا...فقط و فقط ظهر عاشورا!! دقیقا تاظهر عاشورا! ناهار عاشورا رو بدون اقامه نمازش ، همه تورگ میزنن، گاهی هم یه خورده ایراد هم ازدست پخت آشپزش می گیرن یا از دیر سرو شدنش، بعدش هم...خوب ، خدارو شکر ، امسال هم امام حسین رو کشتیم و رفت احتمالا تا اربعین و بعد تا سال بعد...با وجدان آسوده میریم پی زندگیمون!!

همیشه و هرسال همینیم! به این فکر می کنم که آیا واقعا این تظاهرات ساختگی لازمه! به این فکر می کنم که بعد از اینهمه کار فکری و مطالعات انجام شده در این باب، نباید به این فکر کنیم که محرم یعنی حرام شدن جنگها و اختلافات قومی و نژادی و سیاسی! نباید یه کم به این فکر کنیم که توی این ماه های حرام دست از شعار مرگ برداریم...زبان به اهانت کردن دشمنان ببندیم...شمشیرهای آخته ابن ملجم گونه مون رو غلاف کنیم، که فقط و فقط زهرش و تیغش فرق مولا ی خودمون رو می گیره! وقتش نشده به این فکر کنیم به جای سیاه پوشی پیش از موعد که هرگز به کار مولا نمی آد، رخت سیاه از تفکرات پوسیده بگیریم، حرام کنیم،هر چه حرام حلال شده رو؛ و حلال کنیم هر چه حلال که حراممون کردن!


محرم داره میآد! 

متاسفانه سنتهای غلطی به راحتی توی جامعه مون جااندازی شده! هنوز ریشه جهل امویان و عباسیان و خوارج، در پیکره دین تحریف شده هست! سبز سبز و هر سال هم جوونه های تازه تری میزنه! هنوز قمه زنی هست...هنوز عزاداریهای یزیدگونه هست... هنوز نمازشب خونیها و اعتکاف های ابن ملجم وار هست...

هنوز اسلام ابوسفیانی هست...و متاسفانه هنوز فرزند علی مهجور همین هاست! هنوز دشمنان فرزند علی محبوبن و به نام اونها سپاه برای او می آرایند!


محرم تو راهه...وفرزند خلف امام حسین،عزادار رفتارهای ماست نه سربریده پدرش!عزادار انحرافات ما و خیانتهای پیدا و آشکار ما....عزادار شمشیرهای زهرآگین ما بر فرق عدالت!عزادار سکوت ما در برابر ظالم

خستــــــــــــــــه م....

زندگــــــــــــــی ،

گــــاهی ز  رنـــگ عـــشق

بیـــــــــــزاره!

یه وقتــــــــــــــایی،

رو زخمامـــــــــــون،

یه داغِ داغ

میذاره!


ب.مهجور

یه نکته

هر جـــا عشقی باشه ، مطمئنا در آنجا 


معجزه ای رخ داده است.



ویلا کاتر