دردهایی به رنگ ...رمضان!

 یه درد دلایی هست که نمی شه به هر کسی گفت!خوب یه جوریه!الان هم که دارم اینو می نویسم ، یه گوشه اتاقم کز کردم و تو خلوت خودم دارم تپ تپ روی صفحه کلید می زنم و همش حواسم هست که نکنه بقیه از صدای تق تق تایپ من بیدار بشن! خوب چه کنیم دیگه! از برکت این ماه رمضون، شبا بیداریم و پاس می دیم و وبگردی و مطالعه و نوشتن و ...آه!گاهی با خودم می گم کاش یه نخ سیگار هم بود و مجاز بودیم یه دودی می زدیم و حالی می کردیم و اما دریغ و درد! نه که از اون پاستوریزه های اواخر دهه پنجاه و کودکی کشیده ی دهه شصت و تیر و تفنگ و جنگ و خون و شهادت و شهامت و کودکیهای بزرگ و بعد  هم نوجوانی نکرده و جوانی  و درس و مشق وکنکور و یکی تو سر خودت بزن و دوتا تو سر کتاب....!دانشگاه و دانشگاه و کار و یهو  ...زندگی ،هستیم!نسل ما از اون نسلاییه که براش گفتن:" جوانی نکرده به پیری رسیدیم!"چی داشتم می گفتم! آره ...از سیگار و گاهی از دست روزگار حسرت یه پک بهش! عادت کردم به جای سیگار  به نوشته های مندرس اما سخت عمیق و عجیب و تحول آفرین عزیزی پناه ببرم و اونقدر تو اون لحظه های سخت زندگیم از نوشته های اون می خونم تا حسابی نشئه بشم و از حال برم! 

ماه رمضونه و ماجراهای این ماه منو کشونده پای نوشتن! خوب درد دل دارم که می نویسم!همون عزیز یه جا گفته"نوشتن برای فراموش کردنه!" راستم می گه! دارم می نویسم که دردم رو از یاد ببرم! جونم براتون بگه همون هفته اول ماه رمضون، جمعه اولش هنوز از راه نرسیده، تلفن خونه ما به صدا دراومد که "چه نشسته ای !این هفته خونه ما دعوتین ،افطاری!"چی بگیم! راستش تو این وضع و اوضاع زمونه، همچین دلم رضا نمی داد که خراب شیم سر کسی به بهانه افطاری! ولی چی بگم که از طرف اصرارو ماهم که گوش به فرمان رییس بودیم و لاجرم راه افتادیم! 

صاحب خونه کلی خودش رو تو خرج انداخته بود! افطاری بود یا ضیافت شام ملکه!نمی دونم!فقط هم که به دعوت ما اکتفا نکرده بود! هی دیدیم زنگ می زدن و گروه گروه از بستگان بودن که خوش و بش کنان وارد می شدند!مونده بودم حیرون! من از بیماری حاد خانم خونه خبر داشتم!می دونستم با اون مشکلی که داره تقریبا یه لیوان پر آب رو نمی تونه بلند کنه چه برسه به اینکه بخواد ترتیب شام و افطاری به این مفصلی رو بده!قدر مسلم آنچه که ما اونشب دیدیم ، همه کارها رو هم خودش البته به کمک دوتا دختراش انجام داده بود!بالاخره وقت افطار رسید و سفره پهن شد و ...! مغز بنده یواشکی در گوشم سوتی کشید!راستش رو بخواین من اونشب چیز زیادی از گلوم پایین نرفت!به اندکی اکتفا کردم و سردرد و رو بهانه کردم و گریز زدم! 

از اونشب به بعد هم دعوت هیچکس رو لبیک نگفتم ! همش دارم به این فکر می کنم، تو این اوضاع اقتصادی خاص که جامعه مون گرفتارش شده و چه بخوایم چه نخوایم، همه مون داریم باهاش دست و پنجه نرم می کنیم، واقعا این مدل افطاری دادن ها درسته! من اصلا به اون چند درصد متمول صاحب قدرت و ثروت استثنایی کاری ندارم!حساب اونا با کرام الکاتبین! روی سخنم با امثال خودمونه! ماها دیگه چرا؟ ماها چرا دیگه به خودمون، جیبمون و روح و وجدانمون رحم نمی کنیم؟ما  ها دیگه چرا به هم جنس و هم سنخ خودمون پاتک می زنیم؟ چرا یه کم، اونموقع که داریم باسیلی صورت خودمون رو سرخ می کنیم و تدارک چندجور خوراک و سفره های رنگین تر از جعبه های مدادرنگی بچه هامون ، رو می بینیم، به این فکر نمی کنیم شاید با این کار عرصه رو به یکی دیگه تنگ تر  کنیم و برادر و خواهری رو به حسرت افطاری دادن بندازیم و گاها مجبور به عملی صددرجه رنگین تر از خودمون وادار کنیم!

چرا به این موضوع فکر نمی کنیم که اینهمه اصراف اونم تو یه چنین شرایطی، و با وجود آدمایی که تعدادشون کم هم نیست که محتاج اندکی از همین غذاها هستن،  انصاف نیست !واقعا انصاف نیست!به این فکر می کنم که وقتی خودمون به خودمون رحم نمی کنیم ، چه انتظاری از یکی اونطرف تر داریم که بیاد و به ما رحم کنه!این خانم صاحب خونه، خودش به خودش رحم نمی کرد و دیگ و سور و سات آنچنانی راه انداخته بود!من که خوب از زندگیشون خبر داشتم و این موضوع رو علنا چندبار دیده بودم که هربار که مهمونی این مدلی راه میندازن، این خانوم یه هفته بعد رو تو بیمارستان استراحت می کنن! هرچی هم بهش می گیم:"آخه عزیزجان!همه از حال و روز تو باخبرن!چه نیازی به اینهمه مهمونی و دنگ و فنگه که هر دفعه راه می ندازی؟" متاسفانه حرف تو گوشش نمی ره که نمی ره!

گاهی فکر می کنم، بعضی از ماها دوراز جون، عادت کردیم  به خودزنی و رفتارهای مازوخیستی!به خودآزاری عادت کردیم و دوراز جون شما انگار از دردکشیدن لذت هم می بریم! خوب وقتی یه نگاه به اونور آبیا بندازیم  و یه کم دقیق بشیم ،حالیمون میشه چرا چند فرسخ جلوتر از ما دارن از زندگیشون لذت می برن و دستشون داره به کرات ناپیدای آسمون پرستاره می رسه و ماها هنوز بعضیامون دستمون به مشهد و قم هم نمی رسه!


خودتون قضاوت کنین! من اگه یه قدم واسه درست زندگی کردن بردارم، تو اگه یه قدم برای درست زندگی کردن برداری، اونوقت، ما می تونیم یه قدم برای درست زندگی کردن برداریم...اونوقت می تونیم به طفل نوپامون درست حالی کنیم که منظور از مثلا افطاری دادن چیه! می تونیم درست حالی کنیم که صرفه جویی یعنی چی  وچه جوری؟!!!


یاعلی


ب.م

نظرات 1 + ارسال نظر
احمد چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 ب.ظ

زیبا بود...
والله چی بگم همیشه همینطوره یک طرف نون شب ندارند ماه رمضون و بقیه ماها همیشه روزه اند یک طرف شهر خدا داند چه سفرهایی چه مهمانی هایی به بهانه ماه روضون میدن....نمی دونم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد