مجهول این معادله
اینگونه است که ما جور می کشیم
دیوار فاصله بر دور می کشیم
حاضر نشسته بر سر درسیم و بی گناه
رنج سوال بی جواب ،بدجور می کشیم
چوب مقدّر است که دائم به فرق ماست
دردی عجیب زآن می پیمانه می کشیم
چون لاف عاشقی ز دهانها پرید زود
تلخی جبر جدایی به زور می کشیم
مجهول این معادله پنهان ز دیده هاست
ما جای حل مساله،نقش صبور می کشیم!!
چون عاشقیم مُهر گنهکار خورده ایم؟!
زنجیر کینه پای آدم مهجور می کشیم؟!
تاول زده ست دل عاشق ز داغ یار!
آن نقش خار روی زخم،به صد جور می کشیم...!
فاسل.ش