حدی برای عاشقی...

از هیچ می سازم دلم را 

هیچی به رنگ سرخ و سبز و ارغوانی 

گاهی شبانه می روم جنگل 

گه روبروی  کلبه ی دلواپسی های نهانی 

هی می گریزم از نفسهای روانی 

تنهای تنها می روم تا ته 

گه می نشینم بر لب سنگی 

گاهی کنار آبگیر مهربانی 

آنجا رها خواهم کنم من گیسوانم را 

اندر هوای خالص جنگل 

عریان به آب برکه بسپارم 

پاهای زخمی و تن خستم 

 

و  

چشمها را خوب خواهم بست 

بر خاطرات تلخ معشوقه 

آنگه که عشقم را 

هوس خواند و  

بر پیکرم می راند 

حد مشروعه...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد