دل درد های بینوا!!!

ای ساربان صبری نما 

مرگ است می خواند مرا 

باید کجاوه ترک کرد 

حال غریبی درک کرد 

احساس دل گشتن شده 

آن گذر کردن شده 

این جام باید سر کشید 

باید نقاب از بر کشید 

هاتف صلا گفته مرا  

وقت است هجرت زین سرا 

 

********* 

**** 

 

ساقی بیا شراب ده 

پیمان دل بر باد ده 

جانم به لب فرمود یار 

تاریک گشته این دیار 

پیمانه را لبریز کن 

تیغ نگاهش تیز کن 

بشکن سبوی این دلم 

مرگ است بی او مشکلم 

بی او شبم بی ماه شد 

پای دلم در راه شد 

بشکن تو قفل این زبان 

چندی شود مهر این زبان؟ 

ساقی بیاور باده ای 

بر تن کشم لباده ای 

باید که نو کرد جامه را 

باید بنوشم باده را...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد