حرفهای خیس خیس!!

می فــروشد حس خود را

شاعـری در زیر باران

قـیمتش یک سکــه غـیرت

مفـت و ارزان بهــر یاران

حـس شاعـر خـشم او بود

نرم و آرام و گــزنده

می ستود و خــرد می کــرد

هـمچو طوفــانی گــزنده

شاعــره می رفـت و می خـواند

قـصه مرگ مسافـر

پشت سلول صـداقـت؛

پشت خونین مسافــر؛

شاعــره می رفـت و می گـفـت

قـصه از ناموس و طوفـان

از دژی بر باد رفـته

غـیرت مردان ایــران

برف می بارد به نرمی

روی بام شیشه ای مان

هــی تلنگــر می زند او

بر سر اندیشه هامان

خــواب بســه

این چــه ننگ است

چــشم بگــشا

وقـت جنگ است

*******

****

عـشق زیباتر از آن است

کــه بازی بکــند با دل ما

مهــربان است  و دلم را هــمه دم

به سر میز رفــاقــت خواند

و پیاپی دو سه جامی از مهــر،

صـدق و صمیمیت و راز،

به دلم نوشاند.

********

*****

زندگــی زورق یک شش ساله است؛

حـرکـت می کــند از روی تلاش و جهت و کــوشش و کــار.

*******

****

من به خوابم دیدم

قـاصدک می خندد،

شاپرک می رقـصد،

و زنی در باران

می رود خیس نفـسهای زمان

و همه خسته زیک جنبش کــور

می روند از پی او...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد