شبهای من

مرا به حال خود گذار  

که با دلم بسر کنم 

میان یاس و حسرت و هبوط  خود 

در این کویر پوچ تن 

 هوای خاطرات تو ز  یاد خود 

بدر کنم! 

  

مرا به حال سوخته ام رها  تو کن 

شبانه ها که لطف خاطرات جاودانه ات 

خیال خسته مرا کند طفیلی و  

دلت 

به پیش چشم من رود به پای دیگری! 

 

مرا به رود پر خروش خامشی تو واگذار 

که می برد بلور این تنم به آب دیدگان 

 

 

مرا به حال خود گذار  

که چون جنون عشق تو به سر زده مرا 

به من یزید  دل  روم 

 و جای دل به سینه ام 

نهم  گون 

که خار آن رود به دست رهزنان  

و خونشان 

شود به کام تشنه ام 

خنک 

چو آب چشمگان...! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد